برای خاطره دور صد و بیست و هفت که گاهی بغضش را نمی توان قورت داد . خوب است که دوچرخه های دونفره انقدر نایابند خوب است که هدفون های دنیا همه اش دو گوشی دارند خوب است که شرکت معظم سونی هیچ به فکرش نرسیده هدفونهایی بسازد برای وقتهایی که قرار است دونفره مای ایمورتال گوش داد یا کلاکس و یا حتی برکین د هبیت... که اگر به فکرش رسیده بود، که اگر دوچرخه دونفره ای بود هیچوقت با یک گوشی در گوش من یکی در گوش تو، روی ترک یک دوچرخه یک نفره نمی نشستیم.
گذراندن ساعتی در خيابان به انتظار اتمام تدريست، يا خستگی پنج ساعت راندن در جاده های برفی، يا تحمل يکسال دوريت، چه اهميتی دارد آنجا که زمان متوقف می شود ومن ناباورانه و خلسه وار، ترا لبخند برلب در حال نزديک شدن می بينم.
همه منتظرند که برگردم, بگویم همه چیز خوب است, که چیزی تغییر نکرده. اما من انقدر دور شده ام, انقدر غرق شدم, که جز خودم دیگر کسی را حس نمی کنم. دوست دارم دوباره برگردم به همان بودن, اما پیر شدم, انقدر که ناگهانی لرزید. زمین ,ششم آوریل , ساعت سه و سی و دو دقیقه , برای بیست و پنج ثانیه لرزید. بین زندگی تمام آدم ها, من را هم زیر و رو کرد...