لنیِ خداحافظ گاری کوپر با اون حد نفرتش از تابستون که زمین براش فقط به درد این میخورد که برف روش بشینه هم نمیتونه درک کنه تابستونِ امسال چقدر کریهِ و این طرز عرضاندام کردنش چقدر رقتآور...
اما آره که روزها گشادن و سخت میگذرن، یه موجودی هست که اسمش تانگه -و منو یاد اون شربتهای تانگ(؟) بچگی میاندازه که خنک بود و تابستون رو برای چند لحظه هم که شده گول میزد- و کاری میکنه که بعد این همه جلوی ورودیهای جدیدو گرفتن، هدفوناتو بذاری تو گوشت و رخوت تابستون رو ندید بگیری و یکم و فقط یکم دوباره زنده شی...
اما آره که روزها گشادن و سخت میگذرن، یه موجودی هست که اسمش تانگه -و منو یاد اون شربتهای تانگ(؟) بچگی میاندازه که خنک بود و تابستون رو برای چند لحظه هم که شده گول میزد- و کاری میکنه که بعد این همه جلوی ورودیهای جدیدو گرفتن، هدفوناتو بذاری تو گوشت و رخوت تابستون رو ندید بگیری و یکم و فقط یکم دوباره زنده شی...
برچسبها: Avenue