باشد که حافظه ام را از دست بدهم و از همه پل های در حال ریختن عبور کنم، اما همچنان می خواهم تو را ببینم. ستاره و شک را گزاف شمردم، در کنار بوته های گل سرخ روزهای عمر را به باد و فنا و قصه سپردم.
دردی عتیق، روزی گمان زده از نابودی که از صبحش بوی مرگ و نیستی به دماغ می خورد.
احمدرضا احمدی
برچسبها: Rhapsody